سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اى پسر آدم اندوه روز نیامده‏ات را بر روز آمده‏ات میفزا که اگر فردا از عمر تو ماند ، خدا روزى تو را در آن رساند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

موضوعاتی که تا الآن نوشتم
 
آمادگی برابر دشمن ، آمادگی مردم ، آمریکا- مرخصی بدون حقوق ، آیت الله هاشمی رفسنجانی- ریاست جمهوری -رهبری ، اخبار- آمریکا- نامه به باراک اوباما- هواپیمای جاسوسی ، اخبار- عملیات مرصاد-سپهبد صیاد شیرازی-سردار احمدی مقدم-ترور توسط ، اخبار-شهید خلبان عباس دوران-اجلاس عدم تعهدها در بغداد-جنگ ایران ، امام خامنه ای - حرم مطهر رضوی - تکنو کرات ها - انتخابات - آمریکا ، انتخابات ، انتخابات- عقیدتی سیاسی- ارتش جمهوری اسلامی ایران-حضور حداکثری ، بصیرت ، پرسنل نیروهای نظامی، انتظامی و اطلاعاتی-رتش، سپاه، نیروی انتظامی ، پروِِِژه قادر - هوانیروز- شبیه ساز بالگرد-سیمولاتور) ، تجربه ملت ایران ، تحریم اقتصادی ، تفریح- گردشگری- طبیعت زیبای ایران-تصاویر جنگل- بیابان- دشت - دره ، جوادی آملی, مسجد, خطر, کاندیداها ، روانشناسی - مسائل گوناگون - اثبات علمی تاثیر دعا و نیایش در زندگ ، روانشناسی - مسائل گوناگون - اثبات علمی وجود خداوند ، سلطه‌پذیری ، سوریه-اسرائیل- حزب الله-موشک فاتح ، سوریه-حزب الله لبنان-اسرائیل-رژیم صهیونیستی ، سکه - ارز-دلار- تحویل سکه پیش فروش در خرداد ، علی دایی- هیئت مدیره پرسپولیس ، علی دایی-پرسپولیس-دایی سرمربی پرسپولیس شد ، فرمانده کل ارتش-مین روبی نیروی دریایی ارتش-تنگه هرمز ، قدرت انتخابات ایران- انتخابات ریاست جمهوری92 ، قم ، مذهب - قضاوت -توبه- بخشش خداوند -قضاوت نکردن-مبارز ، مطبوعات ، مقاومت ، مین روب-نیروی دریایی ارتش-اولین سامانه مین شکار ، نیروی زمینی ارتش -رزمایش های آینده -یگان های موشکی ، ویروس فیلم برای جمع آوری اطلاعات-فیس بوک پخش کننده ، کمکهای بشر دوستانه برای تروریستها-سوریه ،

چند نفر از وبلاگ من بازدید کردن؟

بازدید امروز :19
بازدید دیروز :43
کل بازدید :69634
تعداد کل یاداشته ها : 119
103/3/2
3:43 ص

ثامن تم:داستان کوتاه قهر کردن گنجشک با خدا

روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت. و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟” و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین کار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.